لب خاموش نمودار دل پرسخن است



باید برگردم به خودم. و یادم باشد همین طور آبکی خودم را از دست ندهم. حوصله‌ ی آدم ها را ندارم. اینها را اینجا می‌گویم وگرنه بیرون از اینجا قضاوتی روی آدم ها ندارم. اینجا این طوری است . بیرون از این‌ جا کاری به کار کسی ندارم. عادت گرفته‌ ام حرف دیگران را که می‌شنوم سکوت کنم. به گوش‌هایم هم عادت داده ‌ام کمتر بشنوند. فقط توی خودم هستم. شاید اینطور برایم بهتر باشد که سکوت کنم. شاید بهتر باشد باز سعی کنم زندگی کنم. شاید بهتر باشد دست و پا بزنم. ورزشی بروم مثلا. پیاده روی و سکوت و کتابخوانی و فیلم و الخ . شاید بهتر باشد هیچ کاری نکنم و نگاه کنم باز. نگاه نگاه نگاه. شاید برایم بهتر باشد.


 

اعتقادات هر کس یا برآمده از تجربیات طولانی مدت است یا از دانش و علم او. اعتقاداتی که نشود از آن منطقی و عقلانی دفاع کرد فقط احساسات است :) 

 

پ . ن ١ : تجربه خودش یک علم است. 

پ . ن ٢ : کتاب نامیرا رو به مناسبت این ایام معرفی میکنم . مطالعه اش خالی از لطف نیست :) 


بعضی ها خوشحالند و خوشحالیشان حتی توی کامنت گذاشتنشان هم مشخص است . بعضی ها الکی خوشند و الکی خوشیشان را فقط می شود از چشمهایشان فهمید . بعضی ها درد دارند و دردشان را همه جا جار می زنند . بعضی ها درد دارند و دردشان را فقط از چشمهایشان می شود فهمید . بعضی ها گریه می کنند اما اشکهایشان، اشک تمساح است . بعضی ها گریه نمی کنند اما از چشمهایشان معلوم است  که اشکی به بزرگی یک سکوت گوشه ی چشمشان به کمین نشسته . بعضی ها نیتشان خوب است اما بد عمل می کنند . بعضی ها نیتشان بد است اما عملشان چاپلوسانه است . بعضی ها نیتشان خوب است عملشان هم خوب است . بعضی ها شاکرند و گله مند . بعضی ها شاکرند و بی گله . بعضی ها آرزو می کنند. بعضی ها به آرزوهای آرزومندان می رسند . بعضی ها دنیا را دوست دارند و به آن می رسند . بعضی ها دنیا را دوست دارند و به آن نمی رسند . بعضی ها دنیا را دوست ندارند و به آن می رسند . بعضی ها عاشقاند و صبور . بعضی ها عاشقند و بی قرار . بعضی ها عشقشان را جار می زنند . بعضی ها عشقشان را قاب می گیرند می زنند گوشه ی دیوار . بعضی ها عشقشان لای باقی پرونده های عشقیشان گم شده . بعضی ها فکر میکنند عاشقند . بعضی ها عاشقند و فکر می کنند . بعضی ها وسط راه عاشقی پنجر می شوند . بعضی ها هم کلا نمی دانند عشق چیست . بعضی ها کلافه اند و سردر گم . بعضی ها آرامند و متوکل . بعضی ها هم آن بالا نشسته اند و همه ی بعضی های دیگر را تماشا می کنند و لبخند عاقل اندر سفیه می زنند .


زندگی بعضی از آدمها دشت است. دشت‌هایی فراخ و سرسبز، با گل‌هایی رنگ رنگ که آسمان آبی دارد.زندگی بعضی‌های دیگر کوه است. دامنه و قله دارد. ازش بالا می‌روند و فتح‌اش می‌کنند . زندگی بعضی‌های دیگر بیابان است. بایر، بی آب و علف. زندگی بعضی‌های دیگر کویر است. ظاهری خشک دارد اما درونش پر از قنات است و نقب‌هایی که به آب می‌رسد. و شبها هزار هزار ستاره‌ی درشت می‌ریزد توی دامن‌شان. زندگی بعضی‌ها دریاست. پر از ناشناخته‌هایی که نو به نو کشف می‌شود و بیرون می‌آید .زندگی عده‌ای هم جنگل است. مأمن هزار هزار پرنده بی آشیان و هراسناک از شکارچیان حریص. زندگی‌های زیادی را دیده ام. بعضی‌هایشان قابل تشبیه‌اند، بعضی‌های دیگر نه. اما زندگی من؟ گردنه‌ بوده اکثر مواقع .گردنه ای پر پیچ و خم. راهی برای گذشتن از یک رشته کوه به سمت دیگر آن. پر از باد و بوران. حقیقتا از وقتی که خودم را شناختم تااااا همین الان، یک چیز بوده که مدام باعث عذابم شده. در اوج شادی و خوشبختی و در حال مزه کردن هر خوشیِ شیرینی، یکهو چیزی مثل حنظل تلخی رفته زیر زبانم و تا عمق گلویم را سوزانده . اما خب چه میشود کرد ؟ یا رب دعوناک و نحن نرجو ان تستجیب لنا ( ترجمه : پروردگار من ، اگر تو را خوانده ایم، امید داریم که اجابت فرمائی ما را) ^_^

 

+ عنوان از دعای ابوحمزه ثمالی :)


یک وقت‌هایی آهنگ‌هایی هستند که آدم را به خودشان می‌گیرند. یعنی جدا از آهنگشان، متن ترانه و شعری که خوانده می‌شود عجیب به دلت می‌نشیند. حس می‌کنی چه حرف دل تورا می‌زند. این جور وقت‌ها اغلب، سوزنمان گیر می‌کند روی همان یک ترک. درست مثل همین الان بنده :) خلاصه بگویم اینطور وقت ها همان اهنگ را می‌گذاریم روی تکرار و همین طور که مشغول کار کردنیم می‌شنویم و می‌شنویم. چندین بار که آهنگ تکرار می‌شود اگر گفتی چه اتفاقی می‌افتد؟ آفرین :) در کمال حیرت می‌بینی که کلمات معنایشان را از دست داده‌اند. دیگر به قدر بار اول نفوذ نمی‌کند به عمق جانت. گوشت عادت می‌کند و فقط از ریتم خود آهنگ لذت می بری و می‌گذری.کلمه‌ها، نمی‌دانم چرا مستعمل می‌شوند. منظورم این‌است که وقتی کلمه‌ای زیاد تکرار می‌شود، معنی واقعی‌اش را از دست می‌دهد. بی‌معنی می‌شود. کاش به همین ختم شود! گاهی معنی برعکس خودش را می‌گیرد حتی! من هیچ وقت آدم دست و دلبازی نبودم در استفاده از کلمات محبت آمیز. نمیدانم حسن باشد یا صفت بد یا اینکه هیچی نباشد اصلا! اما به هر حال نبودم. و به طور زیرپوستی و ناخودآگاه، از کسانی که زیاد کلمه‌ها را دستمالی می‌کردند/ می‌کنند هم خوشم نمی‌آید. ناخودآگاه حس بدی بهم دست می‌داد/ می‌دهد وقتی کسی در قربان صدقه رفتن و استفاده از کلمات محبت آمیز زیاده روی می کند.کلمات اندکی هستند که هنوز به فنا نرفته‌اند. اغلب کلمات محبت آمیز به فنا رفته‌اند. واقعا. مثلا وقتی کسی به همکاری که ازش بدش می‌آید فدایت شوم و عزیزم و غیره می‌گوید، یا کسی برای همکلاسی قدیمش که بیشتر از 7 سال است خبری ازش ندارد عشقم و دوستم و عزیز دلم و جان دلم و قربانت بروم می‌نویسد، چطور باورم بشود و بهم برنخورد وقتی همان شخص به من هم که مثلا دوست نزدیکش هستم همان کلمات را بگوید؟!


پ. ن : به نظرم باید زبان اشاره‌ای چیزی برای ابراز محبت به دوستانم اختراع کنم ^_^


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

راد الکتریک توزیع کننده انواع مقاومت اهمی،ولوم و سرولوم دانلود کتاب کنترل کیفیت آماری مونتگومری همراه خلاصه کارخانه برنجکوبی جنوب سوالات استخدامی آموزگار استثنایی - آپدیت سال جدید poshake dehkadeh عایق صوتی فروش شوفاژ دیواری رادیاتور اسپلیت در شیراز -فلاح زاده A Developer یادداشت های میلاد عطائی آموزش زبان چینی